پاتوق فرزانگان
اگر می نویسم، من عهدی با شهدا دارم؛ حنایی بسته ام رنگین، که تا روز ملاقات خدا با خویش دارم. هنوز هم جای حنا روی دست چپم مونده. نمی دونم! شاید هم این فقط توهم و خیال پر احساس منه که فکر می کنم کف دست چپم از کف دست راستم زردتر است! نمی دانم! ولی اگر روزی ببینم جای حنا نیست، به چشمانم شک خواهم کرد و به دست راستم ولی به حنایم؟ هرگز! از روزی که حنا بسته ام، نگاه به دست چپم شده کار هر روزم و بوی حنا تبدیل شده به بهترین بویی که تا بحال شنیده ام. هنوز هم گاهی دست بی بویم را بو می کنم! اینکه حنا را روی دست چپم گذاشتم اتفاقی بود ولی خدا در اتفاقات هم دست دارد! اینگونه می توانم در حالی که می نویسم به کف دست چپم نگاه هم بکنم! و ازش انرژی بگیرم برای نوشتن نوشتنی برای مبارزه بخاطر خدا نوشتنی برای تحقق به عهد و حنایم با شهدا: عهد امر به معروف! حنای نهی از منکر! سعی می کنم حرمت حنایم را حفظ کنم. امیدوارم خدا هم در آخرت حرمت حنای دست چپم را، نه بخاطر لیاقت من که بخاطر هدایت شهدا، حفظ کند و نامه ی اعمالم را به این دستم ندهد! حنای من! پنجره ای شو! رو به خدا! حنا نوشت:هم اکنون گلبرگ بهار نارنج درون دست حنایی من است پی نوشت: این نوشته تقدیم به برادر همرزمم احمد هدایتی بخاطر یادآوری و دلگرمی بزرگ و خوبش!ممنونم!